پایگاه اطلاع رسانی دهتل

پایگاه اطلاع رسانی دهتل

شهر سنگ نگاره ها
پایگاه اطلاع رسانی دهتل

پایگاه اطلاع رسانی دهتل

شهر سنگ نگاره ها

به کدامین جرم؟

همیشه وقتی یکی موفقیتی کسب میکنه به این فکر میکنم که این شخص نهایتش تا کجا میتونه پیش بره؟

جواب این سوال تو کشور ما به چند مورد بستگی داره :

-          اولش انگیره

-          دوم حمایت اطرافیان

-          سوم امکانات

خب این سه مورد شاید کافی باشه برای اینکه شخص به نقطه اوج موفقیت برسه!

نه! صبر کنین!

دو مورد دیگه یادم رفت!

-          پایتخت نشین بودن!

-          هم مذهبی با مذهب رسمی کشور!

قبول شدن در کنکور یک موفقیته و نفر اول کنکور شدن یک موهبت بزرگ و هر کسی در آرزوی آن!

امسال یک جوان کُرد به نام رستگار رحمانی تنها اهل شهر جوانرود استان کرمانشاه توانست در دو رشته علوم تجربی و زبان انگلیسی مقام اول رو کسب کنه!

این موفقیت توانمندی و اراده ستودنی جوانان این خطه از کشورمان  و از سوی دیگر شایستگی فرهیختگان و فرهنگیان این استان کردنشین را متبلور میسازد.

خبر گزاری ایرنا در این زمینه می نویسد :

" رستگار رحمانی تنها " متولد سال 1368 برگ زرین دیگری بر تاریخ پرافتخار استان کرمانشاه آفرید تا به همگان نشان دهد که کرمانشاه فقط زیر بار هجوم تجاوزگران عراقی، افتخارات بسیاری را رقم نزده است بلکه امروز جوانانی چون " رحمانی تنها " بر سکوی افتخاراتی خواهند نشست تا حیرت همگان را برانگیزند.
رستگار رحمانی تنها ساکن شهرستان جوانرود، در منطقه ای محروم زندگی می کند،
منطقه ای که شاید خیلی ها به فکرشان هم خطور نمی کند فردی از این دیار بتواند با حداقل امکانات به مرحله ای برسد که رتبه اول رشته تجربی را از آن خود کند.
و
اینک او توانسته است خیل عظیم حریفان را در میدان رقابت کنار بزند و عنوان قهرمان ماراتن کنکور را با تحمل سختیها و مشقات بسیاری به دست آورد.
خبرنگار ایرنا
درگفت و گوی اختصاصی با رحمانی تنها انجام داد تا جزییات تلاش خود را بیشتر برای ما توضیح دهد، وی سخنانش را با یاد و نام خداوند متعال شروع می کند و در ابتدای سخنانش با اشاره به اهداف بزرگی که برای خدمت به میهن به خصوص مردم دیار جوانرود دارد، می گوید: " با توکل به خداوند و دعای خیر مردم می خواهم برای خدمت به مردم شهری که در آن بزرگ شده ام، بسیار تلاش کنم."
وی با بیان اینکه " حمایت و پشتیبانی مسوولان
از نخبگان و سرآمدان کنکور دلگرمی و نقطه قوت تلاش بیشتر آنها را فراهم می آورد، تصریح کرد: " این روند در ایجاد انگیزه برای حضور و تلاش بیشتر نخبگان در جامعه حایز اهمیت است چرا که این افراد با طیب خاطر به فعالیت و ادامه تحصیل می پردازند و بهتر می توانند در شکوفایی جامعه موثر باشند."
نفر اول کنکور تجربی که هدف خود
را انتخاب رشته پزشکی دانشگاه تهران و ادامه تحصیل در این رشته ذکر می کند، در رابطه با نحوه مطالعات و تلاش خود برای کسب این موفقیت بزرگ می گوید:" هدف خود را کسب رتبه تک رقمی ( حداقل در سطح منطقه ) قرار داده بودم و از آنجا که می دانستم کار سختی را پیش رو دارم با برنامه ریزی و بررسی نقاط ضعف و قوت خود برنامه مطالعاتی خود را ادامه دادم ."

امروز قبل از افطار که داشتم برنامه ماه عسل رو از شبکه 3 نگاه می کردم متوجه شدم که میهمان امروزش این جوان عزیز کشورمونه. نشستم پای صحبتای احسان علیخانی با رستگار تا حرفای رستگار رو بشنوم!

اما رستگار حرفی زد که شوکه شدم!

در بین صحبتاش گفت وقتی نتایج کنکور اعلام شده و مشخص شده اون از شهرستان جوانرود موفق به کسب رتبه اول در دو رشته شده مسئولین سنجش با مراجعه به اون ازش خواستن اجباراً یک بار دیگه امتحان کنکور بده!

اما نکته جالبتر اینکه به گفته خود وی او در سال 85 نیز در کنکور شرکت کرده و موفق شده رتبه اول رو کسب کنه اما با اعلام مسئولین مبنی بر اینکه او سرباز است این رتبه از او سلب شده و مانع ورودش به دانشگاه شده اند. او در سال 85 پس از این اتفاق به خدمت سربازی می رود و پس از پایان خدمتش امسال باز در کنکور شرکت می کند و باز موفق به کسب رتبه اول در دو رشته می شود که این بار نیز مسئولان از او میخواهند در امتحانی مجدد شرکت کند!!!

هر سال کنکور نفرات اول خودش را داشته اما این اقدام تابحال سابقه نداشته که فرد نفر اول هر رشته در امتحان مجدد شرکت کند تا مسئولین از صحت رتبه او مطمئن شوند.

رستگار که از خود و رتبه اش اطمینان خاطر داره اینبار نیز شرکت در امتحان مجدد رو می پذیره و با افتخار، مجدداً با درصدی بالاتر موفق به کسب رتبه یک میشه!

اما با شنیدن این خبر سوالات متعددی در ذهن هر فرد نقش می بندد :

چرا رستگار باید در امتحان مجدد شرکت کند؟

اگر شخص دیگری نیز جای رستگار بود مجبور به دادن امتحان می شد؟

اگر او ساکن کرمانشاه نبود؟

اگر او کُرد نبود؟؟؟

اگر او از یک خانواده ساکن پایتخت بود؟

اگر اگر او فرزند یک خانواده صاحب مقامات سیاسی – دولتی بود؟؟

و بسیاری سوالات که شاید جایز نباشد اینجا عنوان کرد...!

متاسفانه در کشور ما، برخورد تبعیض آمیز با نخبگان، دانش آموزان، دانشجویان و رزشکاران شهرستانی و اقلیت های قومی و مذهبی بوده  و همیشه مانع بزرگی در راه پیشرفت جوانانی بوده که سرشار از اراده و استعداد هستند.

پ.ن : موفقیت این جوان عزیز رو به خودش و خانواده اش تبریک میگم و براش آرزوی موفقیت می کنم.

پ.ن : رستگار در شته پزشکی دانشگاه تهران ثیت نام کرده!

پ.ن : پیشاپیش عید فطر رو به همه شما تبریک میگم و  قبولی طاعات و عبادات شما رو در این ماه عزیز از درگاه ایزد منّان آرزومندم.

افطاری اون سال ها

هر روز به این فکرم که قبلا هم مثل حالا اینقدر زود می گذشت یانه، یه نظر خودم که گذر زمان الان نسب به قبلنا دور چند برابری به خودش گرفته... اصلا انگار یکی داره دنبالش میکنه!

یا اینکه آدم هرچی بزرگتر میشه وقتش هم زودتر میگذره... حالا هر چی... 

قدیما وقتی رمضون میومد نزدیک غروب می رفتیم مسجد. هنوز بچه بودیم و شاید روزه هم نبودیم، اما سر اون سفره 10 متری می نشستیم و حاجی عبدل میومد و جلو هر کدوممون یه مشت خرما که ارده روش ریحته بود میذاشت، مردم هم دست بچه هاشون هر کدوم یه سینی نون و یا شیرینی می فرستادن مسجد. اگه نون کم بود بعضی مواقع نونا رو برا بچه ها نصف میکردن و میذاشتن جلوشون.  کسی از بچه ها به چیزی دست نمیزد تا اذون میگفت. با شروع اذون همراه بقیه که روزه بودن شروع میکردیم به خوردن. گاهی وقتا هم اونقدر انواع خوراکی میاوردن مسجد که دیگه هر کدوم از بچه ها اضافی اون خوراکیا رو با خودشون می بردن خونه.

سفره بزرگترا جدا بود و دور هم می نشستن و افطاری میخوردن...

زودتر از همه حاجی ابراهیم ( ملا) بلند میشد ، دست و صورتشو می شست و میرفت داخل، پشت سرش بقیه هم بلند می شدن و میرفتن تا نماز مغرب رو اقامه کنن.

دیگه تو صف نماز اون شلوغی سر صف افطاری نبود. خیلی از بچه ها خوراکی هاشون رو که میخوردن با اضافی هاش راهی خونه می شدن.!!!

یکی از بچه ها همیشه مسئول تمیز و جمع کردن سفره بود، اون کسی نبود جز عبدالله نوه حاجی عبدل ، که الان هم یکی از دوستان خوب ما و از مردان نیک روزگاره!

خلاصه همه بچه های محله به جای اینکه سر سفره افطاری تو خونه بشینن و انواع غذا و شیرینی ها رو با خانواده بخورن، اون خرما ارده ای و اون نصف نون مهیاوه ای رو ترجیح میدادن   و هر جا بودن برا افطاری خودشونو می رسوندن مسجد.

ما چون بچه بودیم هنوز یا اصلا روزه نمیگرفتیم و یا هم کله گنجشکی، خیلی که تحمل میکردیم تا برگشتن از مدرسه بود. به محض رسیدن به خونه سر قابلمه غذا میرفتیم و تا جایی که جا داشت نوش جان میکردیم.

اینا شاید برگرده به نزدیکای بیست سال قبل، اما مثل دیروز تو ذهنم مونده و هر سال رمضون یاد اون روزا می افتم.

رمضون امسال هم تا امروز که 13 روزشو گذروندیم مثل برق و باد اومد و تا چشامونو باز کنیم میرسیم به 30 و عید فطر و بعدش به فکر این که تا رمضون دیگه فرصت داریم یا نه؟

یه فرقی که داشت این رمضون، شروعش با غروب یه مادربزرگی همراه بود که نه تنها برا خانواده اش عزیز بود، بلکه مادر قرآنی و عزیز همه دهتلی ها بود، اکثر بزرگترا و پدر و مادرای ما و خود ما خوندن قرآن رو پیش ملا کلثوم یاد گرفتیم. آره! ملا کلثوم که شاید همه عمر و جوونیش رو صرف تعلیم قرآن به دیگران کرده بود روز جمعه روز قبل از اول رمضان، پس از سالها مریضی و درد و رنج بسیار، همزمان با صدای اذان نماز جمعه چشم از این جهان بربست و شامگاه شب اول رمضان به خاک سپرده شد.

روحش شاد...

کوله بارت بربند

شاید این چند سحر فرصت آخر باشد!

که به مقصد برسیم

بشناسیم خدا

و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم

می شود آسان رفت

می شود کاری کرد که،

رضا باشد او...

ای سبکبال!

در این راه شگرف

در دعای سحرت

در مناجات خدایی شدنت

هرگز از یاد  مبر!

من جا مانده بسی محتاجم...!