پایگاه اطلاع رسانی دهتل

پایگاه اطلاع رسانی دهتل

شهر سنگ نگاره ها
پایگاه اطلاع رسانی دهتل

پایگاه اطلاع رسانی دهتل

شهر سنگ نگاره ها

دنیای بی حاصل

کل نفس ذائقه الموت

عجب دنیای غریبی است...

اندکی از آنچه در ثانیه های بعد انتظار ما را میکشد خبر نداریم و آنچنان با غرور و ابهت قدم بر می داریم انگار که برای همیشه تا ابدیت ابد خواهیم زیست...

دیروز بعد از ظهر بود که عبدالنور اومد پیشم. با همون چهره خندان و شوخ همیشگی. فلاسک چای کنار میز بود. می خواست برای خودش چای بریزه که گفتم اون چای مال دیشبه. فلاسک رو زمین گذاشت و رفت سراغ عکسش که تو ویترین بود. همیشه وقتی می اومد اینجا اول نگاه میکرد که عکسشو هنوز گذاشتم دکور یا نه. اگه می دید نیست می گشت پیداش میکرد و میذاشت تو ویترین و می گفت عکس من نباید از اینجا برداشته بشه. دیروز هم عکسشو برداشت و گذاشت تو ویترین. اومد کنارم نشست و وسایل رو میزم رو زیر و رو کرد. شیشه کوچیک عطر رو که سوغات مکه برام آورده بودن پیدا کرد. گفت این مال من. گفتم باشه واسه خودت. من استفاده نمی کنم. بو کرد و گفت خوبه فردا جمعه است. میزنم به لباسم. گفتم حالا اگه خودت هم نخواستی میتونی بدی فرمانده گردانتون تا کمی مرخصی بیشتری بده بهت. گفت : من دیگه نیازی به مرخصی ندارم. خودم مرخصم. همش یه ماه و اندی از خدمتم بیشتر نمونده.

بلند شد و خدا حافظی کرد و رفت بیرون. تا کنار موتورش رفت و برگشت. شیشه عطر رو داد و گفت بیا. من نمی خوامش. اصرار کردم اما گفت نه به دردم نمیخوره!

ازش گرفتم و اونم رفت.

ساعت ۵/۱۱ شب بود که موبایلم به صدا در اومد. یکی از دوستان پشت خط بود بعد سلام و احوال پرسی گفت از بچه هایی که تصادف کردن خبری نداری؟؟ یک لحظه ضربان قلبم دوبرابر شد.؛

- کدوم تصادف؟

مگه تو خبر نداری؟؟؟

- نه. کی تصادف کرده؟؟

عبدالنور با یکی دیگه مال هرمود!

- عبدالنور کی؟؟؟

عبدالنور سعیدی

- جُنگُی؟؟؟

آره جُنگُی خودمون!!!

-کی این اتفاق افتاده؟؟

 همین نیم ساعت قبل. الانم بردنشون بیمارستان بستک. بیچاره هردو خیلی زخمی شدن...

*****

صبح جمعه است.

ساعت ۸ از خونه میام بیرون. سه چهار نفر رو می بینم که رو جاده دارن میرن به سمت قبله. دوباره یاد تلفن دیشب می افتم. یعنی چی شدن؟؟

رفتم خونه . همه پشت سفره صبحونه ساکت نشستن. منم گوشه ای می نشینم.

- مادر؟؟

بله

از بچه هایی که تصادف کردن خبری ندارین؟؟؟

چرا. هر دو رفتن!

- کجا ؟؟؟

مادر - با گریه!- اون دنیا

- چی؟؟؟؟؟؟؟ فوت شدن؟؟؟؟؟؟

آره

- هر دو؟؟؟

آره

اینبار قلبم میخواست از حرکت بایسته! سرم میخواست مثل بمب منفجر بشه! باور کردنش کار راحتی نبود. اما واقعیتی بود که در انتظار همه ماست...!

یاد روز قبل می افتم که اومد پیشم. چقدر مسخره و شوخی واکنون اینچنین...

با خود می گویم شاید خبر داشت که روز جمعه نمیتونه اون عطر رو به لباسش بزنه. شاید خبر داشت که دیگه نیازی به مرخصی از پادگان نداشت.!

او از پادگان دنیا مرخص شد وکارت پایان خدمت بندگی در این دنیا را گرفت و به لقای فرمانده کل شتافت...

روحش شاد و یادش گرامی

پ.ن : به نوبه خودم این مصیبت بزرگ را به هر دو خانواده داغدار بخصوص خانواده محترم محمد شریف سعیدی و همه بازماندگان و دوستان و آشنایان این جوان ۲۰ ساله تسلیت عرض می کنم و طول عمر همه عزیزان را از خالق رحمن مسئلت می نمایم.

باز باران با ترانه...

بارون هر موقع و در هر فصل زیبایی و طراوت خاص خودش رو داره؛ اما تو این فصل سرد پر خاطره طراوتش افزون میشه. وقتی اولین بارون زمستونی شروع به باریدن میکنه بی اختیار یاد  همون شعر فراموش نشدنی کلاس چهارم دبستان می افتم . میشم همون کودک 10 ساله و  باز باران با ترانه رو با خودم نجوا می کنم..مگه میشه اون احساس قشنگی که با برخورد قطره های زلال بارون به صورتت بهت دست میده رو از یاد برد؟ کاش بارون تمومی نداشت. خیلی دوست داشتم به جای اون گلهای تو باغچه بودم که تا گلو زیر آب بارونن حتما اوناهم خوشحالن. بله خوشحال هستند و رها. قشنگی بارون تو این فصل وقتی چندین برابر میشه که یاد این می افتی که قراره ثمره این لطف خداوندی رو تو یکی دو ماه دیگه نظاره کنی و ببینی که چگونه زمین تولد دو باره اش رو با پیرهن سبزی که بر تن میکنه رو جشن میگیره. همه ما هم به این جشن دعوتیم. جشن تولد زمین و شاید تولد همه ما ها که نفس میکشیم. کم کم باید منتظر این بود که تا چند وقت دیگه دشت و صحرا و کوه و دمن پر بشه از گلهای رنگارنگ کشک و روغنی و لالو .دشتها و مزارع سر سبز از جو و گندم و عدس. گردش در یک بعد از ظهر بهاری در میان خوشه های سبز جو و گندم و شاخه های رنگارنگ گلهای بهاری  غیر قابل توصیف و فراموش نشدنی است.

اگه به قول بزرگتر ها فصل بشه که دیگه افزونی بر این زیبایی ها، وقتی است که می بینی صبح زود زن و مرد و پیر و جوون شال و کلاه کرده و از پی خئر( دمبلان) روانه کوه و دشت میشن و شب و با کوله باری پر به خونه بر می گردن. شاید خوردن خئر آنچنان لذتی نداشته باشه اما لذت پیدا کردن اون و دیدن تَرَک  و به قول خودمونی (بُف) چیزیه غیر قابل توصیف.

امروز ، اولین روز پس از بارون در دهتل ودیدن تراکتورهایی که خیش و لنگار بسته بودن و دیدن کسانی که تولک بر دوش به دنبال اون تراکتور ها بذر می پاشن یکی از زیبا ترین روزهای فراموش نشدنی زندگی هر فرد دهتلی است.

یک سالگی وبلاگ

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم          از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

     رهرو منزل عشقـیم و ز سر حـــد عــدم        تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

یک سال قبل در چنین روزی وبلاگ خودم را در بلاگفا حذف کردم و شیوه جدیدی از وب نویسی را در بلاگ اسکای پیش گرفتم. وبلاگ قبلی من مثل اکثر وبلاگهای ایرانی شعر و عکس  و کپی از مطالب وبلاگها و یا سایت های دیگر بود. وقتی پیشنهاد خانم قاسمی (دخت کنگ ) را در وبلاگم مبنی بر بومی نمودن وبلاگم دیدم پس از کمی تامل در کار خودم  و همچنین تحت تاثیر وبلاگ و مطالب زیبای ایشان وبلاگم را حذف و مستاجر بلاگ اسکای شدم.

از آن روز تا به امروز یک سال گذشت.یک سال!!! اما انگار همین دیروز بود!!!

حضور در جمع شما دوستان و هم استانی های عزیز  و استفاده از مطالب جذاب و گوهرگون شما باعث دلگرمیم بود وتنها دلخوشی جهت استمرار کارم.امیدوارم با فعالیت 1 ساله ام در این زمینه توانسته باشم تنها گامی کوچک در پیشبرد و تبادل فرهنگ خود و جامعه ام برداشته باشم.

خوشبختانه در آستانه یک سالگی وبلاگم توانستم سایت مستقل دهتل دات کام را ثبت و راه اندازی کنم که این (شاید پیشرفت) را مدیون همگی شما عزیزان و بزرگواران هستم. اما آنچه قابل ذکر است این است که من بعد مطالب مربوط به دهتل را در سایت  و بقیه را در وبلاگم خواهم نوشت.

در اینجا لازم میدانم از دوستان عزیزم آقای نوید صالحی ، خانم فریده قاسمی  و سیاورشن عزیز تشکر ویژه ای بابت همکاری ایشان و زحمات بسیاری که برای راه اندازی وبلاگم کشیدند داشته باشم و همچنین از شما عزیزان همشهری، هم استانی و همگی عزیزانی که در طی این یک سال مرا تحمل نموده اید و مرا مفتخر نمودید و با حضور در وبم ، نظراتتان و تشویقها و انتقادات سازنده تان باعث دلگرمی من بوده اید تشکر و قدردانی می نمایم و آرزوی موفقیت همگی شما را در تمامی عرصه های زندگیتان دارم. موفق و سربلند باشید.

زیباترین قلب


روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را در تمام آن منطقه دارد . جمعیت زیادی جمع شدند .

قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند.

مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت .

ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست .

مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه در آن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پر نکرده بود.

مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیرمرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام . امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود

زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .



ازبخشیدن محبت به دیگران دریغ نکنیم، چرا که ممکن است فردا دیـــرباشد...

پ.ن : شاید دیگر حرف دل باشد و بس!

پ ن(۲) : چون قبل در : www.dehtal.com

زندگی نامه تائب اوزی


                                                 تائب اوزی
شیخ محمد صالح بن عبدالرحمن بن علی بن ابراهیم بن حاجی بن محمد معروف به شیخ محمد صالح فارسی و متخلص به تائب اوزی در اوز لارستان واقع در استان فارس متولد گردید. تاریخ تولد او با توجه به قباله های قدیمی به ظن قوی ربیع الاول 1229 هجری قمری بوده است. مادرش حلیمه نام داشت و دختر ابراهیم علوی بود.
تائب دارای سه برادر و دو خواهر بود. کودکی او در اوز گذشت. چندی نزد پدر و عمویش حاج شیخ احمد گپ(بزرگ) به تعلیم قرآن و مقدمات صرف و نحو عربی پرداخت. در سیزده سالگی برای تحصیل نزد شیخ احمد کوهیجی به کوهیج بستک رفت و به سلک صوفیان نقشبندی داخل شد. در بیست و یک سالگی همراه با عده ای دیگر از اوز به منطقه بستک مهاجرت کرد و در روستای دهتل مقیم گشت. و در آنجا با سید عبدالله قتالی دوستی و همدلی پیدا کرد . وی در همان روستا با زنی به نام حکیمه ازدواج کرد و از وی صاحب فرزندی نشد.تائب بعد از فوت همسرش زن دیگری نگرفت و تا آخر عمر مجرد زندگی کرد.
وقتی که بیست و هشت ساله بود به حجاز رفت و در مکه نزد عبدالحمید داغستانی به تکمیل تحصیلات پرداخت. آنگاه به اوز و سپس به دهتل بازگشت. در آنجا همراه با سید عبدالله قتالی خانقاهی داشت و به ارشاد مردم می پرداخت. تائب تا پنجاه و پنج سالگی در دهتل ماند.
در سال 1285 هجری قمری وقتی که پنجاه و شش ساله بود به قصد هند و دیدار با شاه عبدالغنی دهلوی و دیگر عارفان و صوفیان هند از دهتل خارج شد. ولی چون در هند به مقصود نرسید ، یک سال بعد به مکه رفت. در آنجا با محمد مظهر مجددی که قطب و مرشد صوفیان نقشبندی در آن عصر بود و تائب او را از قبل می شناخت ، انس و الفتی خاص گرفت. تائب احتمالاً تا سال 1294 هجری قمری در حجاز ماند و در این سال در سفری که از مکه به مدینه می رفت ، در منطقه رابغ در 180 کیلومتری شمال غربی مکه و به سن شصت و پنج سالگی در گذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
آنچنان که از نوشته ها بر می آید تائب مردی بود بلند قد و با قوزی ملایم ، لاغر اندام با پوستی خشکیده و ریشی متوسط و موزون و سفید، پیشانی بلندی داشته است با چشمان نافذ و ابروانی برجسته. بینی او کشیده و بلند ، صورتش گندمگون و لبهای کوچکی داشت. عمامه ای به رنگ سفید یا زرد و سفید بر سر می گذاشت ، عبای سفید رنگی می پوشید ، کفشهای چرم ساغری به پا می کرد و هنگام مطالعه عینک می زد.
نسب نامه تائب:
تائب منسوب است به طایفه شیوخ اوز که نسب آنها به شخصی به نام فقیه اسماعیل می رسد. او همزمان با حمله مغولان از بیضای مرودشت همراه با وابستگان و مریدان و پیروانش به سمت جنوب آمده و ابتدا در خنج مسکن گرفت. ولی بعداً به اوز آمد ، در آنجا مقیم گشت وبه ارشاد و هدایت مردم پرداخت.
زمانه تائب:
آن زمان که تائب قدم به جهان گذاشت، تازه جنگ های ایران و روس با هزیمت ایرانیان به پایان رسیده بود و فتح علی شاه قاجار در عیش و نوش مملکت را چون اجناس بازار می فروخت و هر گوشه را تحویل خانی کرده بود.
ایالت فارس را به حسنعلی پسر خود داده بود، وی نیز هر منطقه را به خانی و کلانتری به ازاء مبلغی واگذار می کرد.
در لار نصیر خان دوم حکومتی داشت و در بستک محمد رفیع خان ، در اوزمیر شفیع و میر محمد رضی کلانتری می کردند. همه این کلانتران داعیه هایی بیش از حد حکومتی خویش در سر داشتند و علاوه برآن ، آنها با مدعیان محلی روبرو بودند. همه اینها به کشمکش ها و زد و خوردها می انجامید که تفنگ و تفنگچی در آنها نقش فوق العاده ای داشت.
منزلگاه تائب:
دهستان دهتل که مسکن خانواده های تائب، علوی، فریدونی و دیگران گشت در آن عهد روستای بزرگی بود که جمعیت آن به حدود چهل هزار نفر می رسید. و مرکز منطقه گوده بستک به حساب می آمد. دهتل دارای چندین مسجد ، راسته بازار و مدارس دینی بود. به ویژه بنا به اینکه سیدی از سلاله سیدهای قتالی به نام سید عبدالله قتالی که سید السادات منطقه لارستان بود و در آنجا مقیم بود، دهتل اهمیت زیادی یافته بود و مرکزی بود برای جذب طالبان و مریدان سید که از هر طرف به آنجا روی می آوردند.
تائب در دهتل جایگاه آرامی برای خود یافته بود و دلبسته آنجا گردید. تائب نزد حاکم بستک نیز احترام والایی داشت. در کتاب دیوان مرحوم حاج مصطفی خان فائز بستکی قطعه شعری وجود دارد که خان بستک در جواب شعری که تائب برای وی فرستاده بود سروده است. معروف است که خان به تائب گفت تا شعری بسراید. تائب گفت: تو که خان بستکی ما را چه عرضه تا کلامی بگویم که زبان در مقابل تو لکنت می گیرد. سپس غزلی با مطلع زیر جهت وی ارسال داشت:
چون سرایم غزلی در برت ای طرفه غزال
منطق ناقه ام می شود از حکم تو لال
و خان بستک در جوابیه خود این چنین از تائب و از عمویش تمجید می کند:
بارک الله زین سخن آرایی ات ای محترم
گر نمایم وصف شعرت عاجز اید این قلم
درّ تحسین سفته بودی اندر این منظوم
آن همه تحسین زتو وصف تو باشد یک رقم
الخصوص از سایه غوث زمین قطب زمان
شیخ احمد عمّ تو آن معدن فضل و کرم
نیست در دارین جز آستانش فرق من
کلب آن درگاه باشم تا بود جان وتنم
...
تائب عاشقی بود شیدا و شیدایی بود زنده دل و دل سوخته ایی بود که در راه دوست و مقصود خود گام بر می داشت و از اینکه اینگونه است شاد بود.
شعر او تابلویی پر نقش و زمینی پر گل است که مانند بهار سرزمین لارستان ، رنگارنگ و چشم نواز است.

خلاصه ای از کتاب " دیوان تائب اوزی"
گردآوری و تحقیق: عنایت الله نامور

با تشکر از م.الف

یک دل و صد مشکل

خواستن توانستن است...

دومین فیلم ساخته جوانان گوده نیز وارد بازار شد!

یک سال قبل بود که فیلم طنز جعبه طلایی از ساخته جوانان هنرمند گوده وارد بازار فروش و با استقبال گرم مردم منطقه روبرو شد. مضمون این فیلم طنز و واقعی، حکایتی از زندگی روستایی در روزگاران گذشته و حکومت کدخدا بر رعیت بود.

استقبال گرم ودرخواست های مکرر مردم خود زمینه ساز کلید خوردن فیلم دوم شد .فیلم جدید که با تجربه بیشتر نسبت به فیلم اول و همچنین تنوع و استفاده از بازیگران توانای بومی ساخته شده است پس از کسب مجوز از وزارت ارشاد و همچنین ذخیره بر روی سی دی های اورجینال و چاپ پوستر طی چند روز آینده وارد بازار شده و در اختیار علاقه مندان قرار میگیرد.

 

                                  

 

یک دل و صد مشکل به نویسندگی و کارگردانی خسرو چاه بناردی حکایت عشق دختر وپسری جوان است که مشکلاتی از جمله اختلاف طبقاتی خانواده ها و مهمتر مخالفت شدید پدر دختر بر سر راه عشقشان قرار میگیرد و ادامه فیلم نیز بر این محور میچرخد...

یک دل و صد مشکل در دهتل و چاه بنارد فیلم برداری شده و بازیگران و دست اندرکاران این فیلم نیز از هنرمندان توانای بومی هستند.

 

                                  

 

این فیلم زیر نظر موسسه فرهنگی هنری صدای گامبرون بوده و متخلفین در امر کپی و تکثیر غیر مجاز تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت.

 

پ.ن : علاقه مندان و مسئولان فروش محصولات فرهنگی جهت خرید این فیلم به صورت عمده میتوانند در قسمت نظرات نام و در صورت امکان شماره تماس خود را اعلام کنند تا در اسرع وقت با شما تماس گرفته شود.

مشکلات عمده دهستان دهتل و روستاهای تحت پوشش این مرکز (۲)

بهداشت و درمان

در گذشته آمار مرگ و میر بر اثر کمبود بهداشت و نبود امکانات پزشکی بسیار بالا بوده و این مسئله در مناطق محروم و روستاها شکل عادی به خود گرفته بود و همانطور که اطلاع دارید در بسیاری از خانواده ها نوزاد در بدو تولد و یا اینکه در سنین بالاتر با ساده ترین نوع  بیماری جان می باخت، اما امروزه خوشبختانه این مورد کمی کمرنگ شده. ولی اکنون که هر جا سخن از عدالت و همسان بودن حقوق فردی و اجتماعی افراد ( چه شهری و چه روستایی) است و دولت حال نیز این شعار را مبنای عمل خویش قرار داده و عدالت محوری خود را با حروف برجسته بر در و دیوار جامعه ما حک کرده  هنوز در جایی به نام دهتل کسی طعم این عدالت محوری ها را نچشیده است. مرکز بهداشتی در مانی دهتل با سابقه ای بالای 35 سال از اولین مراکز درمانی شهرستان بستک به شمار میرود و روزانه افراد زیادی جهت مداوا از دهات تابعه جهت درمان به این مرکز مراجعه میکنند.

 در جلسه ای که چندی پیش با حضور مدیران ادارات و فرماندار شهرستان بستک در دهتل  برگزار شد ، یکی از درخواست هایی که عنوان شد شبانه روزی کردن این مرکز بود که رئیس اداره بهداشت و درمان شهرستان در خواست مردم دهتل ودهات تابعه را مبنی بر شبانه روزی کردن این مرکز رد نمودند و حتی مسئله دو پزشکه بودن که گویا پس از پیگیری های مکرر مسئولین درمانگاه تا حدودی به تصویب رسیده بود نیز غیر قابل اجرا عنوان نمودند. مشکل اصلی مربوط به نقاط دوردست این منطقه است که هر فرد از روستای انجیردان و توابع آن برای رسیدن به مرکز بخش و شهرستان باید چندین ساعت راه ( مسافتی تقریبا  150 کیلومتر)  راطی کند ومبلغ هنگفتی را نیز به عنوان کرایه بپردازد.گذشته از این مسائل هر گاه شخصی مریض شود باید جاده خاکی انجیردان تا رودبار را طی کرده و پس از آن مسیر پر پیچ و خم رودبار تا دهتل را پیموده تا به مرکز بهداشتی درمانی دهتل برسد.از آنجایی که مریضی وقت و ساعت خاصی ندارد و هر آن ممکن است به سادگی در اثر سانحه ای یا گزیدگی خزندگان و یا عودت ناراحتی قلبی یک شخص و ...  پدید آید ، بر حسب اتفاق ممکن است در ساعاتی چنین موردی پیش بیاید که خارج از ساعات اداری باشد واز آنجایی که مرکز بهداشتی درمانی دهتل شبانه روزی نبوده  وفقط در ساعات اداری اقدام به ویزیت مریض میکند فرد مذکور پس از مواجه شدن با درب بسته درمانگاه دهتل باید 50 کیلومتر دیگر رانیز طی کرده و به بیمارستان مرکز بخش مراجعه کند که اگر مریض اورژانسی باشد خدا میداند تا رسیدن به بستک به چه سرنوشتی دچار شود .

از چند روز قبل نیز طبق صدور دستور از جانب مدیریت بهداشت و درمان شهرستان، پزشک مرکز درمانی دهتل ماموریت دارد که در طول هفته یک روز را در رودبار و سه نوبت بعد از ظهر را نیز در روستای برکه لاری حاظر شده و بیماران را ویزیت کند و درمانگاه دهتل نیز در استراحت! کاش بحث شبانه روزی شدن درمانگاه را عنوان نکرده بودیم شاید لااقل هنوز همان موقیعت قبلیمان را داشتیم  وکمی هم امیدوار بودیم که در آینده شاهد دو پزشکه شدن درمانگاهمان باشیم ولی افسوس !!!